شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۷

سربازای خوش هیکل،دخترای خوشگل،اعصاب ترمال

کاش می تونستم انگشت کنم تو چشمام و هر چی دیدم بالا بیارم، مثل اون بدبختی که اره رفته بود تو کونش نه راه پس داشتم نه راه پیش مجبور بودم تا تهشو نیگا کنم. حالم بهم خورد. من فقط چن تا پلان دیدم فک کردم ایول یه اکشن خوب گیر آوردم دو ساعت وخ گذاشتم ریده شد به حالم. نشستم پرل هاربرو دیدم حتی سکانسای اکشن فیلمم انقد کش دار و احمقانه هستن که حوصله آدم سر میره ولی دیوانه کننده ان. تنها خوبی که واسه من داشت این بود که تصمیم گرفتم یه جوی استیک درست و حسابی بگیرم بشینم فورگاتن بتل و فلایت سیمولیتور بزنم
آخه یعنی این سربازای خوش تیپ هیچی بابا ولش کن ...

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۷

نا آشناس

دوست عزیز ناشناس
راستش ذوق کردم از کامنتت. حقیقت نفهمیدم چیم شبیه به شیرازیاس،ولی هم شیرازو خیلی دوس دارم و هم چن تا دوست فوق العاده شیرازی دارم.پدرم کاشمریه و شیفته خراسانم
حال شومو بوگو کجویی هسی کپ گلم؟

شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۷

تو خیابون راه می رفتم یعنی تو پیاده رو، فکرم رفت پیش دوستایی که رفتن جای دیگه و میرن و دیگه تا کی که ببینیشون، بعد یه دفعه این دیالوگ حمید هامون اومد تو ذهنم و با خودم گفتم کجایی علی عابدینی ...
یادمه اولین بار با داییم تو کاشمر رفتیم فیلم هامون، سینما پر آدم بود حتی ردیف وسط رو زمین نشسته بودن و می خندیدن، عجیبه الان دارم فکر می کنم اون چه استقبالی بود از اون فیلم تو یه شهر کوچیک ، به جان خودم ته سرم صدای خسرو شکیبایی گفت مردمان ده ما کات را می فهمن
روحش شاد

حسن

حسن آمد
حسن نیمه شب آمد
خیلی حال داد که بعد یک سال آمد،تا صب حرف زدیم چایی خوردیم سیگار کشیدیم، مثل همیشه کمی هلم(holam)داد.کتاب با حالی هم بهم داد و زود رفت. مثل همیشه نبود خب، اما حسن بود

کلاغ

امرو داشتم فایلا و فولدرایی که پر از طراحی و کمیک و انیمیشنای کوتاه و اینجور چیزاس نیگا می کردم و مرتب می کردم و حال می کردم که ایول عجب چیزایی جمع کردم تو این چن سال، که یهو به خودم اومدم که ای بابا شدم کلاغ، هر چی براق دیدم به منقار گرفتم و گذاشتم یه گوشه ولی دریغ از ذره ای استفاده،کم هم نیستن مثل من تازه من خوبشم که یه کم سعی می کنم بده بستون داشته باشم یارو یه فیلمخانه ملی تو خونشون داره رسماً میگه نمیدم. مگه بفهمه تو هم کلاغی اون وخ یه چیزی رو می کنه تا تو هم یه چیزی رو کنی
ولی یه دی وی دی رسیده دستم آقا میکی موس از 1929 تا 1933 خود وراث دیزنی ندارنش،عمراً به کسی بدم

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۷

جمله

برای اکثر مردم، مرگ در راه اصول، آسان تر از زندگی کردن بر اساس آنهاست
آدلای استيونسن
بعضی وقتا فکر می کنم چارصد تومن می دم بالای یه روزنامه که یه جمله توش پیدا کنم. مطمئنم می ارزه

نو آموز

امروز دومین جلسه آموزش کاریکاتور به بچه ها بود و از جلسه اول خیلی بهتر بود.خب اولین تجربه آموزگار بودنمه.مطمئنم برای من آموزنده تره. مثل کشف یه چیز تازس و تصمیم دارم تمام تلاشمو بکنم تا براشون مفید باشم.بهترین جاست که مثل مجریای تلویزیون از دوست و همکار عزیزم سلمان طاهری که تجربیات گرانبهاشو تمامو کمال به دست من سپرد نهایت تشکرو بکنم
می دونم بعد از این جمله خیلی حرفا پشت سرم می زنید ولی بچه ها واقعاً دوس داشتنی هستن

یه نفر دیگه هم ...

مهسا شرمنده ام جداً از خودم بدم اومد وقتی کامنتتو خوندم و تا زمانی که نبینمت و حضوری عذر نخوام خودمو
نمی بخشم. نمی دونم چرا تماس گرفتن با تو رو انقدر عقب انداختم تا کار به اینجا برسه دیگه نمی دونم چی بگم
می خواستم عذرخواهیم رو میل کنم ولی دیدم اینجا بذارم دیگران هم بهتر دوستشون رو می شناسن
تا ابد شرمنده تو و حامدم، امیدوارم روزهای خوشی در انتظارتون باشه

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۷

دلمرده ام، احساس پیرمرد بازنشسته به انتظار مرگ نشسته ای رو دارم که هر روز
تو پارک سر کوچه می شینه به زمین خیره می شه تا سایه یه داس، خیره چشماشو
تکون بده تموم کنه یه داستان تکراریه خسته کننده مصیبت بار لعنت شده تخمی رو
امرو بلخره گواینامه گرفتم
ینی قبول شدم تو امتحان شهر
خود کارت یما دیگه
چه حالی میده اینطوری نوشتن
عین حرف زدنمه
خلاصه ظر تو کونم عروسی بود بعد امتحان
شب عزا، دوباره همون فکرا همون سوالا
حامد عزیز دل
لنگه نداری و جات حسابی خالیه و واقعا خالیه
چقدر که به شبهایی که همدیگرو می دیدیم و خوشحال بودیم و خوش می گذشت
فکر می کنم و دلتنگ می شم. از جمع کم می شه که اضافه نمیشه
دلم بیشتر می گیره، یعنی اون اسمها و آدمها،...دوباره دور هم جمع می شیم؟

سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۷

تلویزیون داشت یه گله گوسفند نشون می داد، به شوخی به پریسا گفتم بیا از اینا که دوس داری نشون میده
گفت من اینا رو دوس دارم ولی آدما رو نه
گفتم من جز کدوم دسته ام
گفت اونا که دوس دارم