سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۴

آقا بالاخره تحریم شکسته شد ، پیپو پس گرفتم . می شینم دود می کنم ودرود می فرستم به زندگی. سلام بر بطری خالی
دیشب واسه به روز کردن این وبلاگه دهنم به معنای حقیقی کلمه سپوخت. با سرعت 12 کیلوبایت وصل می شد. این دوتا مانیتور به هم چسبیده پایین صفه هی روشن می شدن هی خاموش می شدن.ای بر پدرتون لعنت. زمین و زمان و فحش دادم . همش به خاطر اینه که برا بالا اومدن یه سایت فزرتی یه ربع پول تلفن بدی . دیگه بلاگ اسپات چی داره که اینترنت اکسپلورر نیم ساعت هی ذور زد، ذور زد تا دیسکانکت شد
@$#*^×+@))ً*&(%&!@#%
ناشناس عزیز
بازی که ازش نوشتم سایت داره ولی من که خواستم برم ، باورت نمی شه ، فیلتر شده بود
اگه تهرانی ، آدرس بده برات بفرستم ،پول پیکش با خودت ،اگه تهران نیستی بازم آدرس بده
بفرستم ، پول پیکش با خودت ، هر جور حساب کنی ، بخری ارزونتر در میاد

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

داشتم با خودم فکر می کردم چه خوب بود که خدا یه تلفن مستقیم داشت ، اونوخ زنگ می زدم دفترش . منشیش گوشی رو بر می داشت و من صدای یه هوری بهشتی رو میشنیدم
که می گفت دفتر خدا بفرمایین . در حالی که تو ذهنم قیافه های مختلفی به سرعت رد می شد ، دسپاچه می گفتم می تونم با خدا صحبت کنم ؟ اون می گفت چن لحظه گوشی . منم که هنوز تو کف صدا هستم به یه آهنگ مسخ کننده که برا انتظار گذاشتن گوش می دم
یه دفه آهنگ قطع می شه ویه صدا شبیه صدای بهرام زند می گه سلام نعیم . می دونستم زنگ می زنی . می دونم چی می خوایی بپرسی . راجع به کار فردات بهت چیزی نمی گم ، با اینکه خودت می دونی من همه چیزو می دونم . اونکاری هم که دیروزکردی رو نادیده می گیرم ولی تو که می دونی چرا فرشته ها به آدم سجده کردن ، پس دیگه از این غلطا نکن
آخر عاقبتت هم که روشنه ولی بهت نمی گم تا تو خماریش بمونی. می دونم چیا می خوای بگی ولی من کار دارم . بذا واسه بعد . خدافظ
از فکری که می کردم پشیمون شدم چون اگه هم تلفن داشت فایده ای نداشت
بعد از کلی فکر کردن و حرف زدن و شنیدن ودیدن فهمیدم بهترین حالت اینه که در لحظه زندگی کنی
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
نمی شه منکر ایده خیام شد ولی وقتی یه بند، بد بیاری و کوچکترین خوشیت با یه ناخوشی دود می شه میره آسمون
فکر لحظه بعدت نمی ذاره از زمانی که توش هستی لذت ببری
برا من که این جوری بوده

یه بازی خریدم ، توپ.اعصابتو پیاده می کنه. اسمش بالانسه
با یه توپ و فضاهای خلا قانه ، هیکلتو کمپلت می ذاره سر کار. هر کی می خواد بره انقلاب ، سی دی فروشای کنار خیابون می دن سیصدوپنجاه ، اگه پیدا کنید . ولی من می دم هزار . بازی رو می گم

وحید جان ، نمی دونی تو این چن وقت چه ها که بر
من
نرفته. یادم باشه دیدمت بهت نشون بدم . به خاطر همین نتونستم
بنویسم

چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۴

ممنون از تبریکاتتون شرمنده کردین
وقتی بچه بودم دوس داشتم زودتر بزرگ بشم
وقتی بزرگ تر شدم می گفتم چی می شد بچه می موندم
حالا می گم کاش اصلا به دنیا نمی اومدم
تو شرق نوشته بود یکی گفته اگه واسه عید نوروز شلوار می خرید ده هزار تومن ، واسه عید غدیر شلوار بخرید پونزه هزار تومن تا معلوم بشه هر چی داریم از غدیره
قبلش هم شنیده بودم که قیمت میوه به خاطر بازگشت حجاج از مکه بالا رفته، یعنی گوجه فرنگی از سیصد چار صدتومن، شده هشصد تومن و خیار شده پونصد تومن و کوفت شده هزار تومن و درد شده سه هزار تومن
شاید اینا به هم ربطی نداشته باشن ولی یه جورایی به هم مربوطن . اون ماجرای قطب و اینا
من تو زندگیم آرزو زیاد دارم ولی یکیش رو بیشتر از بقیه دوست دارم اونم اینه که یه مغازه اسباب بازی فروشی داشته باشم که تمام قفسه هاش چوبی و کهنه باشه. وقتی یه بچه میاد تو، زنگ بالای در صدا بده . من پیپم رو بزارم روی میز و از اتاقک تاریک گوشه مغازه بیام بیرون. البته توی آرزوم شکمم گندس، بند شلوار بستم ، سفیدم و یه ریش مثل ریش بابا نول دارم
از این آرزو فقط پیپشو تونستم جور کنم

دوشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۴


یه سال و چن ماه پیش رفتم مخابرات مربوط به محل سکونت ، صد و سه هزار تومن به عنوان ودیعه ریختم برا تلفن. چهل و پنج روز بعد یکی اومد گفت تلفنتون تا پایین ساختمون وصله تا بالا با خودتون، ولی من پنج تومن میگیرم وصل می کنم
گرفت و وصل کرد. یکسال بعدش به عادت بد مستاجری خواستیم جابه جا شیم. صابخونه تلفن رو نخواست. انتقال هم نمی دادن پس مسدودش کردیم که بفروشیمش ولی حالا تلفن رو یه هفته ای میدادن. هیشکی نبود که بخره . رفتم مخابرات بر گردونم به خودشون. گفتن زرررت. پولت رو سه ماه دیگه میدیم ، تازه نه همشو، نود و پنج تومن. اگه میخوایی باید آخرین قبضت رو هم پرداخت کنی. چقدر ؟ دوازده تومن
آخر سر بهم گفتن روزی که رفتی چک رو بگیری یه چیزی حدود دیویست سیصد تومن تا هزار تومن ! آبونمان کم میشه

به نظر من ایران قطب کاریکاتور دنیاست
تلفن
امروز صبح زنگ زدیم خارج. قدرت خدارو. از این ور دنیا با اون ور دنیا حرف زدیم . بعد کلی حرف زدن که خیلی هم کم بود قطع کردیم . تازه به خودم اومدم . بعد شیش ماه صدای پویا و شهره رو شنیدیم

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۴

.
.
.
.
.
.
.
.
.
حزب اللهی های مقیم ملبورن
.
.
.
.
.
.

سه‌شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۴

چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۴

لطفا نظر بدین
چون احساس می کنم نوشته هام اصلا جالب نیست تصمیم گرفتم یه تغییر کوچولو تو وبلاگم بدم . اینجوری هم انگیزه و تمرینیه برا خودم هم یه تنوعه . سعی می کنم هر چن روز یکی بکشم . در ضمن نظرات شما لطف بزرگیه که تا پایان عمر فراموش نمی کنم. ممنون