چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۷

دیدید از بچگی بیخ گوشمون می خونن حق گرفتنیه نه دادنی، چرا تا حالا نگفتیم حق دادنیه نه گرفتنی
خدا رحمتت کنه استن وینستن، اگه درست یادم باشه اولین اسم این مرد بزرگ رو از برنامه آن روی سکه شنیدم یا تصویرش رو دیدم البته اون موقع چمی دونستم کیه. اما بعدا که فهمیدم کیه عاشقش شدم یادمه برنامه فراتر از دو هزار که شبکه چهار اوایل شروع به کارش نشون می داد یه بار رفت به استودیوی شخصیش. پر بود از کاراکترای معروف از بیگانه گرفته تا ترمیناتور و یه عالمه گریمای خارق العاده. داشتم غش می کردم جلو تلویزیون. بعدشم کلی غصه خوردم که ای کاش من هم و از این حرفا. یادمه رفتم کتاب تمهیدات سینمایی اکبر عالمی رو خریدم. چه چیزا که تو دلم نمیگذشت و چه خیالها گذر کرد و
روحت شاد استن
اگه چایی خورین چایی ساز نخرین احمقانه ترین چیزیه که برای درس کردن چایی دیدم مگه چایی کیسه ای بخورین که عملا قوریشو باید بندازین دور، چاییش به شدت بی روحه . هیچ چایی مثل چاییه سماور نفتی و قوری چینی نمی شه قوری پیرکسو کتری برقی و اینا مف نمی ارزن
آخ که چه لذتی نهفته است در چای لیوانی غلیظ با قند فراوان بعد از یک غذای چرب همراه با پیپ یا سیگار دانهیل ، جیتنز یا کمل مخصوصا اگه یه هم پا هم داشته باشی
از شرکت اومدم بیرون برم به بهانه چیز خریدن یه سیگاری دود کنم، ابروهام هم که دیدین عین هاچین واچین اخم کرده بودم حال و حوصله هم نداشتم اعصاب مثل شکلاتایی که ماهواره تبلیغ می کنه
همینجوری سرمو انداخته بودم می رفتم یهو یکی از پشت سرم گفت چرا اخم کردی؟
برگشتم باحیرت! یه پیرمرد که اصلا نفهمیدم کی از بغلم رد شده بود زمبیل به دست عینهو پیکاسو به جان خودم، دوباره گفت چرا اخم کردی؟ چیه؟ بخند این دوطرف دهنتو فاصله بده از هم
خندم گرف خود بخود گفتم اینجوری خوبه؟ گفت ها حالا شد، چرخید رفت غیب شد
تا برگشتم می خندیم عین اسکلا( یا اگه خواستین ک و خ بذارین )ا
یَک خواب چرتی دیدم دیشب بیدار شدم نمی دونستم بخندم یا نخندم! خواب دیدم حامد سیفی پاشده از بلژیک اومده تهران باهم قرار گذاشتیم توی پارک همدیگرو ببینیم ، دیدیمو بعد سیفی گف بریم یه چیزی بخوریم ، آقا رفتیم یه جای تخمی یه عده نشسته بودن دور یه ظرف بزرگ یا شایدم یه حوض ، مست لایعقل
وحید اسماعیلی هم بینشون بود! نمی دونم این اونجا چیکار میکرد . یه دفعه یه جامپ کات شد دیدم بع اینا مست نیستن که تزریقین منم کیف و کتابمو پهن کردم وسط سرنگای اینا. ریدم به خودم گفتم الان این حامد و وحید یه سوزن بهم بزنن ایدز گرفتم . بند و بساطمو زدم زیر بغل دوییدم بیرون دیدم کفشمو بردن، یه جف کفش نو گرون، گفتم احتمالا پالتویی هم که تنم بود بردن. خلاصه به قول حسن کون به کونی شده بود
یهو از خواب پریدم مسخرش. اینجا بود که بعد بیدار شدن اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که ایول کفشو پالتوهرو نبردن حالا هیچ کدومشو ندارما

چیکا میکنی سیفی نوک بلژیک؟

شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۷

یک - از در پشت ساختمون اومدم تو محوطه، خرید کرده بودم داشتم می رفتم خونه. یه دختر بچه داشت دور ماشینی که زیر ساختمون پارک بود می چرخید و بالا پایین می پرید از این بازیایی که بچه ها می کنن و سر در نمیاری چیه.هی می پرن و با خودشون حرف میزنن یه دفه جیغ می کشن... بماند
وارد محوطه که شدم دختره از دور چشش افتاد به من، یه کم وایساد و نیگا کرد. یه دفه دوید به طرف مردی که داشت ماشینو دسمال می کشید و داد زد عمو دزد دزد ... دزد اومده منو ببره!


دو – کاری داشتم که باعث شد دیر تر برم سر کار. لباسامو پوشیدمو به سرعت زدم بیرون. پیاده راه افتادم به سمت سلسبیل که با تاکسی برم به خیال خودم زودتر برسم . وسط راه چن تا پسر نوجوون که نمی دونم می خواستن امتحان بدن یا امتحان داده بودن، خلاصه تو پیاده رو وایساده بودن، من که نزدیکشون شدم یکیشون گفت بچه ها از این «حق به جانبا » و همشون خندیدن منم خندیدمو رد شدم ولی تا حالا دارم فکر می کنم چی تو قیافه من دید؟


سه – امروز هم یه نفر بهم گفت به خاطر حرفای این واون فکر می کنی پیامبری و خیلی آدم خوب و درستی هستی


شاید بشه از کنار اینا یا چیزای شبیه این راحت گذشت و گفت هر کی هر جور دوست داره می تونه فکر کنه
اما برام مهمه بدونم چی هستم و چی دارم میشم دارم درست میرم؟ اصلا درست چیه؟ ...اییده شدم از بس از خودم پرسیدم دیگران راجع به من چی فکر می کنن

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

رفتم یه سایت مربوط به مانگها و کمیکای ژاپنی رو چک کنم دیدم این به جاش ظاهر شد رو صفه مانیتور



کلی خندیدم، احتمالا گفتن ما که جلوگیری می کنیم بزار یه هدایتیم بکنیم بلکه ثوابیم بردیم، ای به قبر پدرتون



یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۷

نوشتت عالی بود لذت بردم و یاد گرفتم
آخه من هر چی می خوام حواسمو از گرونی و تورمی که باهاش در گیریم پرت به چیزایی که واقعا برام مهمن نمی ذارن. وقتی تورم میاد سراغ همون چیزا، چیکار کنم. آخه نامردا قند و چایی رو چرا گرون کردین این همه جنس تو بقالی ها هس صاف باید چایی و قند گرون بشه.خوب پوشک بچه رو گرون کنید اون که مصرفش بیشتره . شما بگید بچه ای که با این تورم آت و آشغال می خوره بیشتر تر نمیزنه ؟ شایدم نمیزنه
اصلا ولش کن ... من اگه پونزه هزار تومن بدم پول نیم کیلو چایی که باید خوردنش سه ماه طول بکشه .یه دفعه بگین برو بمیر
بد بخت عموم چی می کشه ، احتمالا بستنش به تخت