جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

داشتم با خودم فکر می کردم چه خوب بود که خدا یه تلفن مستقیم داشت ، اونوخ زنگ می زدم دفترش . منشیش گوشی رو بر می داشت و من صدای یه هوری بهشتی رو میشنیدم
که می گفت دفتر خدا بفرمایین . در حالی که تو ذهنم قیافه های مختلفی به سرعت رد می شد ، دسپاچه می گفتم می تونم با خدا صحبت کنم ؟ اون می گفت چن لحظه گوشی . منم که هنوز تو کف صدا هستم به یه آهنگ مسخ کننده که برا انتظار گذاشتن گوش می دم
یه دفه آهنگ قطع می شه ویه صدا شبیه صدای بهرام زند می گه سلام نعیم . می دونستم زنگ می زنی . می دونم چی می خوایی بپرسی . راجع به کار فردات بهت چیزی نمی گم ، با اینکه خودت می دونی من همه چیزو می دونم . اونکاری هم که دیروزکردی رو نادیده می گیرم ولی تو که می دونی چرا فرشته ها به آدم سجده کردن ، پس دیگه از این غلطا نکن
آخر عاقبتت هم که روشنه ولی بهت نمی گم تا تو خماریش بمونی. می دونم چیا می خوای بگی ولی من کار دارم . بذا واسه بعد . خدافظ
از فکری که می کردم پشیمون شدم چون اگه هم تلفن داشت فایده ای نداشت

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی