پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۵

یارو رو تو ده را نمی دادن. هر کاری کرد راه ندادنش. رفت آسمون اومد زمین ندادن که ندادن.
همون اول ده وایساد و هر کی اومد بیرون یا رفت تو فحش خوار و مادرو کشید به هیکلش
گرفتنش و بردنش وسط ده با بیل و کلنگ و مشت و لقد افتادن به جونش انقد زدنش که بالا و پایینش رو یکی کردن. خلاصه زدنش تا خودشون خسته شدن کشیدن عقب. یارو به شکمش چرخید و خون دهنش رو تف کرد بیرون با یه دستش که فقط انگشتاش شکسته بود به زمین فشار آورد و بلند شد رو یه پاش وایساد. چشماش رو به زور باز کرد و گفت دیدین بالاخره اومدم تو ده

واسه زندگی باید اینجوری بود

7 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

Faghta bayad motmaen bashi ke deho eshtebahi narafti :)

۱۲:۳۴ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

vase zendegi harjoory ke bashi belakhare zaman migzare, agaram deh ro eshtebah rafte bashi hatman rahe hally vojood dare.na?

۱:۱۲ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

na omidy aadamo mikoshe

۱:۱۴ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

in matn shahkare...
kheyli aaaali.

۱۱:۳۷ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

پروسه ورود به نعیم آباد هم همینجوریه؟
;)

۷:۳۳ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

نعیم کجایی پس؟

۱:۵۶ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

نه! بی اراده تر از این حرف ها هم می شه بود... می شه فقط طلب کرد ، بی هیچ قدم از قدم بر داشتنی!!و تا ابد بلاتکلیفی رو قی کرد ... باید دید زندگی ارزش این خون دل خوردنا رو داره... ارزش اینهمه سردرگمی ها رو!! واقعاً داره؟
ممنون از کامنتی که گذاشتید. همه اون چیزی که بود ،در واقع همه اون چیزیه که درک شده و نه بیشتر... حرفای دلی هستند که از سر ِلطفِ امثالی چون شما خونده می شه... سر خوش باشید

۲:۲۵ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی