چهارشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۵

من تو یه خونواده متوسط (در زمان خودش) به دنیا اومدم و اولین بچه بودم و اولین نوه از هر دو طرف . دوست خیلی خوبی که زمانی استاد دانشگاهی من بود می گفت اولین بچه همیشه به نوعی لوس و خواهان توجه دیگرانه و این برای شخص من ثابت شدست. قبل از به دنیا اومدن خواهرم خاله ها و دایی ها و عمه ها و عموم منو دست به دست می کردن و قربون صدقم می رفتن . البته بعدن که تعداد بچه ها زیاد تر شد خودم اینو ازشون می خواستم با کارایی که می کردم. خودمو خیلی لوس نمی کردم ولی شرین زبونی چرا. نباید از چشم می افتادم . البته خیلی خجالتی و بی عرضه بودم . جزو کتک خورهای محل. به خاطر اینکه بیشتر از این ظایع نشم و کسی کتکم نزنه از کوچه فراری شدم و نشستم پای آتاری. بابام نظامی بود و باید میرفت منطقه. بنابراین بیشتر وقتا خونه نبود و من شخصیت زنونه ای پیدا کردم . با اینکه بعد از خودم یه خواهر و برادر کوچیکتر هم تو خونه بود ومثلا من بزرگتره بودم همیشه اولین نفری بودم که با صدا آژیر قرمز می پریدم تو دشک مامانم و زور میزدم که از ترس نشاشم. از همون موقع تا حالا هم با یه پغی از جام میپرم. البته چیزایی هم بود که به من اعتماد به نفس می داد مثل مشتریای خیاطی مامانم که من براشون مثل خواجه حرمسرا بودم یا توجه مسولین مدرسه شاهدی که به خاطر مفقود بودن بابام توش درس می خوندم که همینجوری رابه را کادو و جاییزه می دادن بدون اینکه بفهمن چه گندی دارن می زنن. یادمه تو همون مدرسه دوستی داشتم که نقاشیش عالی بود و باباش نداشت که براش یه دفتر نقاشی بخره وبه جاش منی که صبح نمره هشت تو ریاضی گرفته بودم ظهر یه دفتر نقاشی جاییزه گرفتم و نزدیک بود بهترین دوستم رو از دست بدم . تو دوره راهنمایی به ظاهر آدم سالمی بودم ولی فقط چن نفری هستن که می دونن چه عقده هایی تو وجودم در حال بیدار شدن بود . وارد جزییات نمی شم همه چیز رو هم نمیشه نوشت . تابستون بعد از ابتدایی و قبل از راهنمایی بابام برگشت. زمانی که من تازه شروع کرده بودم به فهمیدن که البته خیلی براش کوچیک بودم به خاطر همین این قضیه تا دوره دانشگاه عقب افتاد. بابام که اومد تا چن وقت فکر می کردم کس دیگه ای رو از عراق فرستادن و هیچ کس هم متوجه نشده . هر چند یواش یواش عادت کردم
هنرستان صدا و سیما رو با سر خوشی از اینکه یه هنری هستم تموم کردم و به لطف دولت وارد دانشگاه شدم رشته ای که ازش هیچی نمی دونستم جز ریاضی. اولین جلسه سردرد شدید گرفتم و استاد دوست داشتنیش توی کلاس انگار منو رو پاش میذاشت و نوازش می کرد. استاد تربیت بدنی هم گفته بود که انگل دارم و اینو با یه نگاه به صورتم تشخیص داد هرچند کار مهمی نکرد و من میدونستم که انگل چن ساله از وجودم سو استفاده می کنه. عقده ها روز به روز سر و شکل پیدا می کردن و شبیه خودم می شدن و محیط مناسب دانشگاه به اونها کمک می کرد تا بهتر خودشونو نشون بدن . ناگفته نمونه که به آدمهایی بر خوردم که هر کدومشون شاید بدون اینکه بدونن نمی ذاشتن تا من زیادی از مسیر درست خارج بشم ولی بیشتر وقتا رو با خودم بودم حتی زمانی که پیش اونا بودم و داشتم لذت می بردم . خلاصه کنم چون خودمم خسته شدم و زنم میگه دیر نخوابم . مشتق و انتگرال دو چیزی بودن که باعث شدن من فکر کنم راه زندگیم رو پیدا کردم . درس رو ول کردم و رفتم دنبال انیمیشن . بعد از چار سال کار کردن فکر میکنم این کاره نیستم چن قدرت مبارزه ندارم . من هنوز همون بچه کتک خور کوچه ام نه یه نقش اول. شاید نوع بازیگریم باعث بشه تا آخرعمرهم نقش درست و حسابیی بهم ندن فقط نقشای هفتم هشتم . هر چند که با بچه اول بودنم جور در نمیاد
این تاریچه کامل نمی باشد لطفا با اضافه کردن به آن وقت خود را تلف نکنید

7 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

تنها نیستی. اونقدرم جرات داری که به خودت بیای. هیچ وقت دیر نیست.
د

۱۰:۵۷ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

من مطلبت رو خوندم. جالبه. من از این که آدما راجع به خودشون راحت حرف بزنن خوشم میاد. چون خودم هم راحت راجع به خودم حرف می زنم. ولی در مجموع تو از نظر من یک آدم نرمال هستی. آدم نرمال اونقدرها هم زیاد نیست. اونقدر عقده ای که گفتی منم دارم. همه دارن
به نظر من اولین مرحله نرمال بودن صداقت با خود است و بعد صداقت با دیگران. به نظر من تو هر دوشو داری. چقدر حرف زدم. :)

۱:۳۵ قبل‌ازظهر  
Blogger Unknown گفت...

صداقتت منو کشته! :)
نعیم یادته با هم کار می کردیم همیشه خیلی دقیق به من می گفتی کار کی تموم می شه:)))

۱:۳۶ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

nemikham azat tarif konam vali oonghadar baraye man moheme ke to jozve madood aghayoone ba shakhsiaty hasty keh bahashoon barkhord dashtam va benazare man khoobeh ke shahamat dari va ba ehsasate daroonie khodet az khodet bardasht mikoni vali gahi bad nist nazare digaran ro ham beporsi

۱۲:۲۸ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

Be shedat motaghedam ma hamegi nemoonehaye fogholadei baraye YOUNG hastim ! to (be nazare man) az hamoon chizi ranj mibari ke khode man : "ehsase gonahe daemi" ke nemidoonam az kodoom jahannami oomade , faghat midoonam be hich vajh ba chizi ghabele jobran nist ...

۱۲:۳۲ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

naeem jaan man az zendegie to chize ziady nemidoonam.
dastekam chan level az man balatary chon jorat dashty har chizi ro keh midooni bara digaran begi.
vali man hatta hichvaght jorate goftane ino nadashtam:pedary ke fekr mikardy shayad doroughie,man hanooz dar hasratesh hastam.pas ghadresh ro bedoon va be khodet va pedaret eftekhar kon.

۱۲:۵۰ بعدازظهر  
Blogger Unknown گفت...

بابا این قدرشو که همه مون کتک خوردیم جدی گرفتیا!

بعدشم اگه دست از انیمیشن ورداری من می دونم و تو!

البته می دونم بعد از یه لیوان چایی احساس می کنی که قدرت مبارزه داری :)

۱۲:۰۱ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی