بعد از ظهر ای تابستون ، کاشمر که بودیم ، یه جور دیگه بود . مادر ، مادر بزرگم مامان بابام، یه فرش کوچیک پهن می کرد تو ایوون . سماور نفتی رو روشن می کرد و می ذاشت یه گوشه و میشست کنارش . بوی دود فیتیله و حیاط آب پاشی شده تو همون سن کم همچی مستم می کرد که الان ده تا ابسولوت نمی کنه. چایی تو فنجون ، صدای بچه های عمه ها ، حرفای حاج آقا ، خنده ها و شوخیا و غیبتا
سه چهار ساله نرفتم کاشمر . چرا، یه بار رفتم اونم یه روز برای ختم حاج آقا . حالا فقط مادر تو اون خونست . نمی دونم هنوزم عصرا بساط چاییشون به راست یا نه
چه بلایی به سرم اومده؟
سه چهار ساله نرفتم کاشمر . چرا، یه بار رفتم اونم یه روز برای ختم حاج آقا . حالا فقط مادر تو اون خونست . نمی دونم هنوزم عصرا بساط چاییشون به راست یا نه
چه بلایی به سرم اومده؟
3 نظر:
آی گفتی...
منم می خوام نعیم
پس بگو مرتیکه کجایی
Nice idea with this site its better than most of the rubbish I come across.
»
Greets to the webmaster of this wonderful site. Keep working. Thank you.
»
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی