جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۸۵

ناگهان تنها تلفن آبادی زنگ خورد
به عنوان کدخدا سریع خودمو رسوندم بهش و گوشی رو برداشتم
صدا انقدر واضح بود که انگار یکی دهنشو گذاشته بود دم گوشم
فقط صداش با حرکت دهنش سینک نبود و دیر تر می رسید
دلم برا صدات یه ذره شده بود باغبون

3 نظر:

Blogger Unknown گفت...

مخلصیم کدخدا :)

۴:۴۷ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

دوستی تون پایدار :)

۸:۱۱ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس گفت...

Looks nice! Awesome content. Good job guys.
»

۳:۴۸ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی