چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶

پویا
تصور کنید در یه قوطی رو باز می کنید و یه چیزی از توش میپره بیرون و دیگه عمرا بتونید دوباره بکنیدش تو قوطی! پویا هم از لحاظ فکری و هم جسمی همینطوره
یادم نیس چطور با پویا آشنا شدم،یادمه اوایل اصلا ازش خوشم نمی اومد،اصلا فکرشم نمی کردم پویا یه روزی موثر ترین آدم از لحاظ فکری تو زندگی من میشه.نمی دونم ولی فکر می کنم از وقتی ازدواج کرد باحال تر هم شد(با نهایت ارادت نسبت به شهره خانم) ا

یادمه یه بار سر پروژه حال و آینده با خورسندیان، سروصدا ها و بوهای بدی از مخم بلند می شد،البته و صد البته دلیلش غیر از گشادگی فراخ چیز دیگه ای نبود، به هر حال زنگ زدم به پویا که اتود نزدم و راندو نکردم و می افتم و از این . . .ا
در کسری از ثانیه باران حرفهای مثبت و جمله های امیدوار کننده بود که از اونور تلفن به سمت من هجوم می آورد، تو یه فریم بدون بیتوین از حالت افسرده به فیگور آنتونی رابینز تبدیل شدم، ساعت چار بعد از ظهر خونه پویاینا بودم و تا شب پروژه رو مالوندیم رفت پی کارش
هنوزم که هنوزه به حرفا و انتقادها و تشویقهای خودش و شهره احتیاج دارم.اصلا اگه این به این دو انسان شریف بر نمی خوردم الان یا اون دنیا سرب مذاب به ماتحتم می ریختن یا از زور اعتیاد تو جوب افتاده بودم یه سگ هم بهم می شاشید، جدی می گم
تنها چیز این آدم که با من جور در نمیاد اینه که یه جا نمی تونه بند بشه، فیلم هم با دقت نمی بینه
کلا جلوی فیلم خوابه ولی هم پیاله خوبیه، یه بار باهاش مست کنین تا اونشب هرگز فراموشتون نشه

1 نظر:

Blogger Unknown گفت...

!ما چاکریم
چندتا فیلم خوب این مدت دیدم جان خودم تو بیداری
:)

۴:۱۹ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی