من تاجر نیستم
چن شب پیش ، یکی از همکارای قدیمی تلفن کرد خونه و شروع کردیم به خوش و بش
کلی خوشحال شدم که یه نفر که زیاد هم منو نمیشناسه به یادمون بوده و شماره مارو نمیدونم از کجا گیر آورده
چن شب پیش ، یکی از همکارای قدیمی تلفن کرد خونه و شروع کردیم به خوش و بش
کلی خوشحال شدم که یه نفر که زیاد هم منو نمیشناسه به یادمون بوده و شماره مارو نمیدونم از کجا گیر آورده
... زنگ زده . گفت دفتر گرفته و برای خودش کار می کنه. گرافیک و انیمیشن و
خلاصه دعوتمون کرد دفتر برای کاری و بعدشم شام . بیشتر خوشحال شدم ، گفتم ای ول ، بعد چن هفته بیکاری
خلاصه دعوتمون کرد دفتر برای کاری و بعدشم شام . بیشتر خوشحال شدم ، گفتم ای ول ، بعد چن هفته بیکاری
،دوباره مشغول کاری میشم که دوست دارم با آدمایی که انیمیشن رو میشناسن و عشق و علاقه رو درک میکنن
آژانس گرفتیم به اتفاق عیال رفتیم دفترشون. احوال پرسی کردیم و نشستیم . یه پسر جوون هم اونجا بود که نمیشناختمش
رفیقمون گفت از دوستای خوبشه و تو کارموسقیه. با خودم گفتم کار خیلی جدیه که یه آهنگسازم اومده
بعد از اینکه یه کم از اینور و اونور حرف زدیم رفیقمون گفت: شروع کنیم ؟
یه دفه دیدم موقعیت صحنه عوض شد. اون پسر جوون روبروی ماست ومن و عیال روی مبل سه نفرهاج و واج که چه خبره
شصتم خبر دار شد. پسره گفت : میدونید برا ی چی انجاییم؟
من که تا قبل از این فکر می کردم برای دیدن دوستای قدیمی و انیمیشن، با دلخوری گفتم : گلد کوست
پسره عین یه پیغام گیر تلفن شرو کرد به گفتن چیزایی که از بر کرده بود:"خواهش می کنم برای مدت 45 دقیقه هر "چیزی را که از گلدکوست میدانید به گوشه ذهن خود سپرده
داشتم از خنده می مردم. به زور جلوی خودم رو گرفتم. پسره همینجور حفظیات خودش رو بیرون می ریخت و من به این فکر می کردم که عجب رو دستی خوردم
جالبه که می گفتن که این سیستم بر اساس اعتماد عمل می کنه
اعتمادی که بهت نمی گن برا چی داری دعوت می شی. دوستمون می گفت بعد یه سال و نیم که زندگیت رو گذاشتی سر اینکارو شدی بازار یاب یه شرکت کاتالوگی ، انقدر پول داری که می تونی که بدون نگرانی کاری رو بکنی که دوست داری، یعنی ایده هایی که همیشه آرزوی انیمیشن شدنشون رو داشتی
اگه این سیستم جوابگو باشه من بعد از یکی دو سال هنوز این ایده ها و آرزوها رو دارم؟ هنوز از ذوق و شوق امروزم چیزی برام مونده؟
ولی به گفته مبلغین گلدکوست این موجیه که همه رو با خودش
می بره. شاید با خودش چیزی بیاره اما چیزایی رو هم با خودش می بره
به هرحال من اعتماد دوستانه رو به اعتماد تاجرانه ترجیح میدم
آژانس گرفتیم به اتفاق عیال رفتیم دفترشون. احوال پرسی کردیم و نشستیم . یه پسر جوون هم اونجا بود که نمیشناختمش
رفیقمون گفت از دوستای خوبشه و تو کارموسقیه. با خودم گفتم کار خیلی جدیه که یه آهنگسازم اومده
بعد از اینکه یه کم از اینور و اونور حرف زدیم رفیقمون گفت: شروع کنیم ؟
یه دفه دیدم موقعیت صحنه عوض شد. اون پسر جوون روبروی ماست ومن و عیال روی مبل سه نفرهاج و واج که چه خبره
شصتم خبر دار شد. پسره گفت : میدونید برا ی چی انجاییم؟
من که تا قبل از این فکر می کردم برای دیدن دوستای قدیمی و انیمیشن، با دلخوری گفتم : گلد کوست
پسره عین یه پیغام گیر تلفن شرو کرد به گفتن چیزایی که از بر کرده بود:"خواهش می کنم برای مدت 45 دقیقه هر "چیزی را که از گلدکوست میدانید به گوشه ذهن خود سپرده
داشتم از خنده می مردم. به زور جلوی خودم رو گرفتم. پسره همینجور حفظیات خودش رو بیرون می ریخت و من به این فکر می کردم که عجب رو دستی خوردم
جالبه که می گفتن که این سیستم بر اساس اعتماد عمل می کنه
اعتمادی که بهت نمی گن برا چی داری دعوت می شی. دوستمون می گفت بعد یه سال و نیم که زندگیت رو گذاشتی سر اینکارو شدی بازار یاب یه شرکت کاتالوگی ، انقدر پول داری که می تونی که بدون نگرانی کاری رو بکنی که دوست داری، یعنی ایده هایی که همیشه آرزوی انیمیشن شدنشون رو داشتی
اگه این سیستم جوابگو باشه من بعد از یکی دو سال هنوز این ایده ها و آرزوها رو دارم؟ هنوز از ذوق و شوق امروزم چیزی برام مونده؟
ولی به گفته مبلغین گلدکوست این موجیه که همه رو با خودش
می بره. شاید با خودش چیزی بیاره اما چیزایی رو هم با خودش می بره
به هرحال من اعتماد دوستانه رو به اعتماد تاجرانه ترجیح میدم
1 نظر:
this gold-quest thing sucks. I've been in same situations many times and I can just say that I hate it!
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی